SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 69

سلام...

بفرماید ادامه...

  

فرشته 69

ریه اش میسوخت حس میکرد گدازه اتش در ریه اش جریان دارد و اکسیژن به زحمت وارد ریه اش میشد و قلبش با هر تلمبه درد را بیتاب به جانش میانداخت تمام وجودش میلرزید و بدنش یخ زده بود چهره ش از درد مچاله و پلکهایش را بسته بود انگشتانش به پیراهن جلوی سینه ش چنگ زده بود طوری که ناخن هایش در گوشت پوست سینه ش فرو رفته بود گویی قصد داشت سینه ش را بشکافد و قلبش را از سینه ش بیرون بکشد. با دهانی باز اکسیژن را میبلعید ولی کم بود گویی اکسیژن به ریه ش نمیرسید و ناله وار نفس میکشد حس میکرد دستانی روی شانه و صورتش است و صداهای نافمهفومی که صدای کانگین و هیوک بود که بیتاب وحشت زده صدایش میزدنند میشنید ولی از درد انقدر بیجان بود که متوجه نمیشد انها چه میگویند و دردهم دیگر توانی برایش نگذاشت بدنش از درد بیحس شد و دیگر نه حس داشت و نه صدای میشنید از درد بیهوش شد.

...................................

ارام لای چشمانش را باز کرد نگاه تارش به کیو و مین هو که بالای سرش ایستاده بودنند شد پلکی زد دوباره چشمانش را برای چندمین بار بست و چهره ش قدری مچاله بود به کمک ماسک نفس نفس میکشید .

ساعتی بود که به هوش امده بود ولی بخاطر غرلندهای ان دو چشمانش را میبست گویی وقتی انها را نمیدید غرلندهایشان را کمتر میشنید ولی اینطور نبود ان دو داشتند غرلند میکردنند . کیو با اخم شدید و چشمان ریز شده دستانش را به تخت ستون کرد خم شد روی شیوون: هیونگ...میتونی خوب نفس بکشی؟...هنوز ریه اش درد داره؟...ارامبخش زدم...ولی خوب تا کامل اثر کنه طول میکشه...خوشبختانه جدی نبود...انگار یه شوک به ریه ات داده شده... خوشبختانه رد شد....ولی خوب بخاطر اینکه ریه ات اسیب دیده...درد کشید...حالا حالت بهتره؟...

مین هو دستانش را روی سینه اش جمع کرده بود با اخم شدید و چشمان ریز شده به شیوون نگاه میکرد حرف کیو را برید گفت: اره...حالش خوبه...نمیبینی جون نداره چشماشو باز کنه...قول میده که مراقب خودش باشه...ولی باز میزنه خودشو ناقص میکنه...کیو سرراست کرد نگاهی به مین هو و دوباره روبه شیوون کرد با اخم بیشتری گفت: اره...هیونگ قول داده که تو ماموریت ها نره تو اتیش ...مراقب باشه...ولی اینبار انگار تو اتش نشانی حالش بد شده...حتما بخاطر اینکه شیفت های پشت سر هم گرفته خسته شده....وقتی خیلی خسته باشه...هم ریه اسیب دیدش...کشش نداره و حالش بد میشه....

شیوون با چشمانی بسته به غرلندهای ان دو گوش میداد ولی بالاخره صبرش تمام شد پلکهایش باز کرد اخم ملایمی به چهره رنگ پریده و بیحال خود داد دستش را بالا اورد ماسک روی صورت خود را قدری پایین اورد میان حرف کیو فرصت نداد ان دو عکس العملی نسبت به دراوردن ماسک بکنند با صدای ضعیفی گفت: من قول دادم به قولم عمل کردم...زیر قولم نزدم...شیفت اضافه هم نگرفتم...خسته نبودم...خواهر همکارم...خواهر لی هیوک اومده بود مقر اتش نشانی.... نمیدونم چرا بوی عطر شدید شو شنیدم ...یعنی رفت تو بینی ام... یهو ریه ام سوخت...فکر کنم اسپری به خودش زده بود... وقتی وارد اتاق شد یهو نفس کشیدن برام سخت شد...اصلا یهو حالم منقلب شد ...ریه ام از درد داشت میسوخت ...تا به خودم اومدم دیدم افتادم زمین و از حال رفتم...من هیچکاری نکردم...بخاطر بوی عطر اسپری حالم بهم خورد....

مین هوو کیو با حر ف شیوون چهره شان درهم شد نگاهی بهم کردنند روبه شیوون ،کیو با اخم بیشتر گفت: چی؟...اسپری؟...اه....پس با شنیدن بوی عطر اسپری حالت بد شد ... درسته ...این طبیعه...گفتم که ریه ات اسیب دیده..خیلی حساس شده...باید مراقب باشی...با شنیدن بوی عطر تند هم درد میکشی ...ریه ات بهش حالت شوک دست میده...حالت میشه این....مین هو با اخم و چشمان ریز شده به شیوون نگاه میکرد نگاهش را با مکث گرفت به کیو وسط حرفش گفت: پس باید دارو شو وریدی بزنی...چون با اون بوی عطر اسپری ریه ش حساس شده...باید داروشو وریدی بزنی که بهتر اثر کنه....کیو در تایید سرش را تکان داد گفت: اهوم ...درسته...خواست بچرخد که شیوون با بیشتر کردن اخمش دستش را بالا اورد ومچ دست کیو را گرفت با صدای ضعیفی گفت: نه....کیو دوباره طرف شیوون چرخید با اخم گفت: چی؟...نه؟...نه چیه هیونگ؟...نمیخوای بهت امپول بزنیم؟...

شیوون هم تغییری به چهره اخم الود خود نداد گفت: نمیخوام تو امپول بزنی...تو میزنی ناقصم میکنی ...تو اصلا امپول زدن بلد نیستی....کیو ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟...من امپول زدن بلد نیستم؟... شیوون اخمش بیشتر شد گفت: اره...تو بلد نیستی...مگه یادت رفته...ماه عسل تو ژاپن بودیم...تو بهم ارامبخش زدی...زدی ناقصم کردی...تا یه هفته لنگ میزدم... کیو ابروهایش بالاتر رفت گفت: اوه...اره...چهره ش ناراحت شد گفت: خوب چیکار کنم هیونگ...بلند نیستم دیگه...یعنی معمولا امپولو و سرم رو پرستارها توش مهارت دارن... ما دکترها ماهر نیستیم...الا اینکه خیلی دکتر ماهری باشی....

مین هو تابی به ابروهایش داد حرف کیو را قع کرد گفت: خیلی خوب...حالا که کیوهیون امپولتو زنه...من بهت میزنم... چون داری بهونه میاری...میخوای بهت امپول نزنیم...به شیوون که با حرفش ابروهایش بالا رفت دهان باز کرد حرف بزند مهلت نداد با دست اشاره کرد گفت: کیوهیون...برش گردون من برم امپولشو بیارم...زود باش...برش گردون من الان میام...یهو تقریبا دوید به طرف در اتاق رفت از ان بیرون رفت.

شیوون با همان حالت ابروهای بالا داده روبه کیو کرد با صدای ضعیفی گفت: میخواد چیکار کنه؟...اون امپولمو بزنه؟...مگه نگفتی پرستارها بلدن و دکترها بلد نیستن...اینم دکتره خوب...نمیخوام امپول بزنه...بگید پرستار بیاد خوب؟...چه کاریه؟... کیو لبخند ملایم خط داری زد گفت: نترس هیونگ....مین هو هیونگ جزو همون دکتر ماهرست ... چه کاریه پرستاربیاد بهت امپول بزنه...نمیخوام تو رو دست این پرستار مرستارها بدیم ... خودمون بهتر کارمو نو انجام میدیم...به شیوون مهلت نداد بازویش را گرفت وارام شروع کرد به چرخاندن و دمر خواباندش و شیوون بیحال که توانی برای مقاومت نداشت به اجبار دمر شد کیو هم کمره شلوارش را گرفت و شلوارش را پایین کشید باسنش لخت مشخص شد که همزمان هم مین هو دوان وارد اتاق شد و نفس زنان گفت: اوردمش.... دمرش کردی؟... کیو سری تکان داد گفت : اره...

مین هو کنار تخت ایستاد و نفس زنان به باسن برامده شیوون نگاه کرد ظرف مخصوص را کنار بدن شیوون روی تخت گذاشت سریع دستکش ها را به دستش کرد پنبه اغشته به الکل را گرفت روی برامدگی باسن مالید گفت: خوب...حالا امپولشو میزنیم...تا حساسیت ریه اش کم بشه...سرنگ پر شده از دارو را بالا اورد قدری مایع داخلش را خالی کرد و هوای هم خالی شد قدری کمر خم کرد دستی روی برامدگی باسن گذاشت نوک سرنگ را کنار انگشتش  روی پوست باسن گذاشت خیلی ارام فشار داد و نوک سوزن را فرو کرد با اخم شدید با دقت داشت نوک سوزن را فرو میکرد اما کج و بدحالت که با حرکت شیوون یکه ای خورد چشمانش گرد شد به شیوون نگاه میکرد .

چون مین هو نوک سوزن را بد فرو کرده بود درد وحشتناکی وارد شد شیوون که  دمر بود سرش نیم رخ به بالش اخم ملایمی به چهره اش و نگاهش بیهدف به روبرو بود با ورود سرنگ درد یهویی وارد شد چهره ش به شدت مچاله شد انگشتانش بالش زیر سرش ا چنگ زد ناله زد : ایییییییییییی...بدنش را بیاختیار تکان داد ،با تکان داد بدنش باسنش تکان خورد چون نوک سوزن داخل باسن بود هم بی اختیار تکان خورد درد بیشتری را به جانش انداخت و پلکهایش را فشرد و ناله بلندتری زد : ایییییییییییییی...کشتی منو...درش بیارررررر...لعنتی...مین هو با ناله شیوون هول شد با چشمانی گرد نگاهش کرد وحشت زده گفت: صبر کن...صبر کن...الان تموم میشه...برای اینکه زودتر کارش تمام شود مایع داخل سرنگ را تقریبا یهو وارد رگ کرد و از حرکتش شیوون بیشتر دردش گرفت و اینبار یهو چشمانش باز و گشاد شد گویی روح از بدنش بیرون رفت با صدای که به زور درمیامد نالید : یا خدا...یا عیسی مسیح...به دادم برس....

کیو هم با ناله شیوون هنگ شده با چشمانی گرد شده نگاهش میکرد با جمله اخر شیوون چهره ش درهم شد با اشفتگی روبه مین هو گفت: در ش بیار... زود باش زدی ناقصش کردی ...داری چیکار میکنی؟...مین هو با ناله بیشتر شیوون و حرف کیو بیشتر هول شد و دستپاچه گفت: خیلی خوب... خیلی خوب...هولم نکن...الان تموم میشه...همراه با این جمله نوک سرنگ را تقریبا یهویی بیرون کشید و پنبه را سریع روی جای نوک سوزن گذاشت فشار داد تا مانع خونریزی شود .چون با بد کشیدن نوک سوزن محل وررد سوزن زخم شد و خونریزی میکرد.

با یهو بیرون کشیدن شدن سرنگ شیوون درد چند برابر را تحمل کرد پلکهایش را بست و چهره ش به شدت مچاله شد ناله بلندتری زد : اییییییییییییییییییییییییییییی...انگشتان مشت شده ش را چند بار روی بالش کوبید با مکث دوباره ناله زد : هممممممممممم...سرش را به بالش گذاشت پلکهایش را میفشرد و چهره ش همچنان مچاله بود با صدای لرزان و عصبانی اما ضعیف نالید: اگه دارم میمریم هم دیگه پیش شما دوتا نمیام امپول بزنم...الا اینکه قصد خودکشی داشته باشم...شما دوتا دکتر نیستید که..با صدای کمی بلند گفت: قاتلید .... قاتللللللللللللللللللللللللللللل....کیو و مین هو با چهره های بیچاره شده و چشمان گشاد شده بهم روبه شیوون که چشمانش را بسته بود از درد ناله میزد: هممممممممم...نگاه کردنند و مانده بودنند چه بگویند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد